چون حضرت سیّد الشّهداء علیهالسّلام، آهنگ خروج به سوی عراق را نمودند در مکّه مکرّمه برای ایراد خطبه ایستاده و چنین گفتند:
حمد و سپاس سزاوار خداست. آنچه را که خدا بخواهد خواهد شد. و قوّه و قدرتی نیست مگر بخدا. و درود بر رسول و فرستاده او باد.
مرگ بر فرزندان آدم به مثابه گردنبند بر گردن دختر جوان کشیده و بسته شده است.
و چه بسیار در آرزو و اشتیاق ملاقات و دیدار رفتگان از خاندان خود هستم، همانند اشتیاقی که یعقوب به دیدار یوسف داشت.
و برای من جائی معیّن و انتخاب شده است که باید پیکر من در آنجا بیفتد، و من باید به آنجا برسم.
ص40
گویا من میبینم که بند بند مرا گرگان بیابان بین نَواویس و کربلا از هم جدا میسازند، و از من شکمبههای تهی خود را پر میکنند و انبانهای گرسنه خود را سرشار مینمایند.
فرارگاهی نیست از روزیکه در قلم تقدیر گذشته است. رضای خدا رضای ما اهل بیت است؛ بر امتحانات و بلاهای او شکیبائی مینمائیم، و او اجر و مزد شکیبایان را بطور اتمّ و اکمل به ما عنایت خواهد نمود.
از رسول خدا، قرابتش که به منزله پودِ جامه با اصل و ریشه آن حضرت بستگی دارد جدا نمیشود. و در بهشت برین گرداگرد او جمع میشوند، و بدانها چشم رسول خداتر و تازه میگردد، و برای آنها وعده رسول خدا تحقّق میپذیرد. (وعدهایکه خداوند به رسول خدا داده است برای اقربایش منجّز و محقّق میگردد.)
پس کسیکه در میان ماست، و حاضر است جان خود را ایثار کند، و خون دل خود را فدا کند، و برای لقای خدا نفس خود را آماده نموده است؛ با ما کوچ کند که من در صبحگاهان عازم رحیل
ص41
هستم؛ إنشآءالله تعالَی.»